کیمیاکیمیا، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

کیمیا، دختری از ورای آسمانها

من و شیطنت هام به روایت تصویر

١- مامان و امتحان دادن های الکیش!!!منم به خدمت جزوهاش همیشه میرسم که دیگه وقتای با من گذاشتنش رو با اینا نذاره  ٢- روزگار کابینت ها از دست من !!! 3- ولی مامان یه کابیت دراه هر چی ات و عاشغال امن داشته گذاشته توش که من میرم سرش و هر چی توش هست میریزم بیرون و هیچی هم بهم نیمگه هیچ ...یه بازار مس گراهای راه میندازم با تاق و توق هام بیا و ببین بیچاره همسایه پایینه !!!   4 5- یه وسیله بزرگ هم که نمیدونم چی بود شانسی یه روز توش بود منم کشیدم بیرون ولی خیلی کار سختی بود!!!! 6- این درجه ها چیه روش!!! 7- خلاصه !! 8- دیگه اینکه از در و دیوار بالا میرم هر چند نا موفق !! از عسلی ، تخت و میز تی وی بالا...
18 خرداد 1391

من و کارام به روایت تصویر

در ادامه پست قبلی که مامانم شرح احوالات منو گفت عکسام هم وارد میشود...... 1- اول از همه بگم که من با کسی شوخی ندارم.....ههههههههه قربون اون جذبه ات مامان یه کم مامانم از کارام تعریف کنه تا بعد شیطنت هام !!! 2- اینجا پشت در حمام میکوبی و منتظر که بابایی باید بیرون ....گفته بودم که عاشق حمام و گلاب به روتون wc هستی!! 3- یعنی چرا نمیاد!!من چکار میتونم بکنم؟! 4- مامان گفته بود که من خودم آب میخورم 5- اونقده پتوم رو دوست دارمممممممممم این یکی رو هر جا میرم چهاردست و پا با خودم میبرم هههه 6- غیر از پتوم ماژیک و خودکار و هویجم دستم بیام دیگه ولش نمیکنم!! 7- اینقده حال میده که دور تا دور میز م...
18 خرداد 1391

ای وای من ای وای من.....

مامانی من کلی شرمندم که بگم بابایی یه کم به موهای گرامی گند زدند....موخ منو حسابی زدن که  یه کم جلوش رو که تو چشماشه مرتب میکنم و بلدم و از این حرفااااااااااااااااا....منم نمیدونم چرا مخم خورده شد ..گفتم باشه ....اخه اونقدر با اعتماد به نفس گفت که خوب میشه که منم قبول کردم...ولی جلو موهات یهنی چتریت خیلییییییییییی کوتاه شد خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی..همین طوری هر کی میدید میگفت چه اقا پسر نازی!!!!!دیگه الان خودم هم.... امیدوارم تا تولدت حداقل جلوش در بیاد چون میخوام برمت اتلیه اگه در نیاد مجبور مبشم یه یه ماهی دیرتر ببرمت که اصلااااااااااااااااااااا دلم نمیخواد اگه مساله تولد نبود اینهمه حرص نمیخوردم ...
17 خرداد 1391

من و 11 ماهگیم

خوب بعد از تاخیر طولانی برگشتیمممممممم...مامان غول امتحان جامع رو هم به هر بدبختی بود گذروند و خلاصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصصص...هوراااااااااااااا نمیدونم از کجا باید شروع کنم بعد از اینهمه تاخیر و کارای و اتفاقات جدید تو زندگی دخملی..... بهتر اول بگم که خیلییییییییییییییییییی شیطون شدی رسما از در و دیوار بالا میری...با عکس کم کم شرح احوال تو و خودم رو مینویسم در تاریخ 5شنبه 7 اردیبهشت رسما شیر خشکی شد....علتش هم به دلیل الرژی شدیدت و درگیری های که تو این مدت داشتیم بود و فقط به خاطر سلامتی خودت و زودتر خوب شدنت این تصمیم گرفته شد و از اویل 10 ماهگی کم کم شروع کردیم و ت یک پروسه یک ماهه یه شیر خشک و شیشه عادت کردی و من اخرین باری ک...
17 خرداد 1391